رزمندگان جوان

رزمندگان جوان
به عشق حسین (ع) دفاع همچنان باقی است ...

متن زیر گفتگوی با مادر شهید طهرانی مقدم ( مادر دو شهید گرانقدر ) است که تقدیم حضورتان میشود :

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18283/03.jpg

گفت‌وگو با مادران شهدا، حال و هوای دیگری دارد؛ دوست داشتیم كه بدانیم شهید از نگاه مادر، چگونه به افتخار شهادت نائل شده است؛ مشتاق بودیم تا بدانیم چه نكات تربیتی برای برای این مادر جلیل‌القدر مهم بوده است. حاجیه خانم فاطمه جلیلی برای ما از ویژگی‌های پسر شهیدش گفت و در ابتدای گفت‌وگو، انگار كه نمی‌خواست یاد اولین فرزند شهیدش،‌ علی طهرانی مقدم از قلم بیفتد، چند دقیقه‌ای او را توصیف كرد و سپس به سراغ حاج حسن رفت:

 

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif  اگر ممكن است كمی از زندگی خودتان برای ما بگویید :

من، فاطمه جلیلی، مادر دو شهید هستم. پسر اولم علی طهرانی مقدم در شب ضربت خوردن حضرت علی علیه‌السلام به دنیا آمد و در ظهر روز عاشورای سال 1359 در سن 18 سالگی در حالی كه بدون غذا و مهمات در جبهه مانده بودند، به شهادت رسید. علی پسر فوق‌العاده خوبی بود. انقلابی بود، نماز اول وقت می‌خواند، شاگرد اول بود و مطیع پدر و مادر. خیلی مواظب كارهایش بود. خیلی به من احترام می‌گذاشت. ما هیچ ناراحتی و بدی از او ندیدیم. شهادت علی خیلی دلمان را سوزاند ...

بعد از شهادت علی، دیدیم كه نباید آرام نشست. من هم شروع كردم به فعالیت‌های تداركاتی برای رزمندگان. تلاش می‌كردیم تا برای آنها تغذیه و لباس فراهم كنیم. مربا، ترشی، چكمه و هر آن چه كه فرماندهان در تماس‌هایشان به ما اعلام می‌كردند كه جبهه به آن نیاز داشت و فراهم كردن آنها از دست ما برمی‌آمد، تهیه می‌كردیم و می‌فرستادیم یا حتی خودمان می‌بردیم. آن زمان فرزند دیگرم محمد طهرانی مقدم هم فرمانده منطقه‌ی جنگی مریوان بود و ما سعی می‌كردیم احتیاجات آنها را برآورده كنیم.

در طول هشت سال جنگ تحمیلی، فعالیت‌های زیادی انجام دادیم. حدود چهل نفر از خانم‌ها را برای كارهای پشتیبانی سازماندهی كرده بودیم و در سه محل مشغول فعالیت بودیم. اجناس را در این سه پایگاه فراهم می‌كردیم و می‌فرستادیم برای مناطق جنگی.

بعد هم كه جنگ تمام شد، با كمك چند نفر دیگر، یك مركز خیریه باز كردیم. این مركز خیریه هنوز هم دایر است. هر هفته چهارشنبه‌ها جلسه داریم و سعی می‌كنیم كمك‌هایی به مستمندان داشته باشیم. بعضی خانواده‌ها برای جهیزیه مراجعه می‌كنند، بعضی برای شغل و ببعضی برای گرفتاری‌هایشان. سعی می‌كنیم در حد وسعمان كمك كنیم. البته همه‌ی مخارج این خیریه را همین پسر شهیدم، حسن طهرانی مقدم تأمین می‌كرد.

 
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif در حاشیه:

گفت‌وگویمان كه با مادر شهید به پایان رسید، برادر شهید (حاج محمد طهرانی مقدم) به ما گفت، حاج حسن آقا هروقت به دیدن مادر می‌آمد، دست او را می‌بوسید و می‌گفت «اینجا بهشت است!». همه‌ی ما را هم توصیه می‌كرد دست مادرمان را ببوسیم؛ ما افتخار نوكری مادرمان را از حاج حسن آقا یاد گرفتیم ...
 
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif شما به عنوان مادر سردار شهید حسن طهرانی مقدم، اگر بخواهید ایشان را به ما معرفی كنید، چه می‌گویید؟
حسن آقا از اولِ جوانی به نماز اول وقت و نماز جماعت خیلی علاقه داشت. سعی می‌كرد در هر جایی كه هست، نماز جماعت تشكیل بدهد. امام جماعت محل كارش هم بود و در منزل هم امام جماعت ما بود. صبح‌ها یك ساعت مانده به اذان صبح از خواب بلند می‌شد. بعد از نماز صبح، زیارت عاشورا را از حفظ می‌خواند. بعد برای ورزش یا پیاده‌روی می‌رفت بیرون. روزش را این‌طور شروع می‌كرد.

در كارهایش خیلی منظم بود. هیچ وقت چیزی را جا نمی‌گذاشت. خیلی رئوف بود، یك داد سر كسی نمی‌زد؛ به اطرافیانش بسیار محبت می‌كرد. به من خیلی محبت داشت. شاید باور نكنید، اما می‌‌آمد من را می‌بویید و می‌بوسید؛ مثل كسی كه گلی را بو می‌كند، من را می‌بویید. می‌گفت همه‌ی افتخار من این است كه مادری فداكار مثل تو دارم. به من می‌گفت هر چیزی كه لازم داری و می‌خواهی به من بگو و چرا به بچه‌های دیگرت می‌گویی؟ بگذار این اجر به من برسد. من ذره‌ای ناراحتی از این پسرم ندارم. مانند یك پسر هجده ساله، شیرین‌زبان و خندان بود.
ایشان چند خوبی داشت كه من درآن شبی هم كه حضرت آقا زحمت كشیدند و به منزل ما تشریف آوردند، وقتی از من خواستند كه درباره‌ی خصوصیات پسرم صحبت كنم، همین خوبی‌ها را گفتم. یكی این‌كه به شركت در نماز جمعه پایبند بود. من یاد ندارم كه نماز جمعه‌ی ایشان ترك شده باشد. دیگر آن كه عصرهای جمعه كه معمولاً فرزندان و نوه‌ها و عروس‌هایم هم در منزل ما بودند، او هم می‌آمد و دعای سمات می‌خواند. بعد از دعای سمات، حدیث كساء را می‌خواند و خیلی خوب تفسیر می‌كرد. حسن آقا همیشه موفق بود. در زندگی ذره‌ای از كمك به مستضعفان غفلت نمی‌كرد. از دعا و اشك برای حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام جدا نمی‌شد.

الان كه از پیشم رفته، خیلی ناراحتم. اگر بچه‌ای یك شب تب كند، مادرش پریشان می‌شود. می‌دانم كه جایش خوب است، اما من چه كنم كه جگرم می‌سوزد. هر كسی را كه می‌بینم، می‌گویم دعا كنید كه سوزش قلبم بیفتد.
 
 
{ اللهم الرزقنا توفیق الاستشهاد فی رحاب ولیک او نائبه }
 

منبع : سایت اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری (مدظله العالی)

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ جمعه 2 دی 1390برچسب:, ] [ 13:50 ] [ عاشقان راه ولایت ] [ ]
درباره سايت

اگر بندبند استخوان‌هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله‏‌هاى آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی‌مان را در جلوى دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز امان‌نامه کفر و شرک را امضا نمی‌کنیم ...
آخرين مطالب
شهادت نامه
امکانات وب

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 267
بازدید کل : 15989
تعداد مطالب : 165
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1